خــבآیــا مــטּ را از خاڪـ ساختـہ اے یا از شیشـہ…؟؟؟!!!ڪــہ حتے با یڪـ اسم متلاشے میشومـــ…؟؟!
من شکستن نمیدانم ولی هرکس از کنارم گذشت شکستن را خوب بلد بود ؛
دلم را ، عهدش را ، غرورم را ، کمرم را …
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”
من در آرزوی یکی بودم که ” نبود ”
گاهی اوقات ارزشِ در آغـوش کشیدن بالشتت، هزار برابر بالاتر از در آغوش کشیدن یک نامرده…!!!
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است ، بی تو دنیای من ای دوست پر از “تنهایی” است !!! باید آفرین گفت ........آفرین باد بر مرگ ، آفرین باد بر مرگ که با دست های سیاهش تو را خواهد کشت :“تنهایی”
لباس هایم که تنگ می شد
می بخشیدم به این و آن
ولی دل تنگم را ، حالا
چه کسی می خواهد !؟
میبخشم کسانی راکه هرچه خواستند با من، با دلم، با احساسم کردند و مرا در دور دست های خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم…
من میروم. ولی تو سلام مرا به غرورت برسان و به او بگو :
“بهای قامت بلندش ؛ تنهاییست…
بعد از مرگم همه اعضای بدنم را اهدا کنید به جز قلبم …
قلبم را در اعماق زمین دفن کنید تا آرام گیرد ، آخر قلب زخمی من دیگر نای تپیدن برای کسی را
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .